معنی بی‌بند و بار

لغت نامه دهخدا

خر و بار

خر و بار. [خ َ رُ] (اِ مرکب، از اتباع) زاد و توشه. زاد و راحله. بار:
گر بقیامت رویم بی خر و بار عمل
به که خجالت بریم چون بگشایند بار.
سعدی.


بار و بنه

بار و بنه. [رُ ب ُ ن َ / ن ِ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) احمال و اثقال. بار و بندیل:
نه لشکر نه کوس و نه بار و بنه
همه میسره خسته و میمنه.
فردوسی.
که ما ماندگانیم و هم گرسنه
نه توشه است با ما نه بار و بنه.
فردوسی.
در شش دیه سراها ومقامها ساختند و منزل گرفتند و بار و بنه بدان نقل کردند. (تاریخ قم ص 32). رجوع به بار و بندیل شود.


بار و بندیل

بار و بندیل. [رُ ب َ] (اِ مرکب، از اتباع) احمال و اثقال. بار و بند. رجوع به باروبند شود.


بار

بار. (اِخ) (سوق البار) شهریست به یمن بین صعده و عثر و آن بین خصوف و مینا است. (از معجم البلدان: بار). و رجوع به سوق البار شود.


بن و بار

بن و بار. [ب ُ ن ُ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) از بیخ و بن.
- از بن و بار، از بیخ و بن. از اصل و بنیاد:
خبر نداردکاندر دلم اثر نکند
اگر جهان همه تیمار گردد از بن و بار.
عنصری.
عطار به کلبه در با عود همی گفت
کاصل تو چه چیز است و چه چیزی ز بن و بار.
فرخی.
میر گرت یک قدح شراب فروریخت
چون که تو از دین برون شدی ز بن و بار.
ناصرخسرو.


بار و بارخانه

بار و بارخانه. [رُ ن َ / ن ِ] (اِ مرکب) اثاثه و وسایل خانه.

فرهنگ عمید

بار

دفعه، مرتبه، کرت: یک بار، دو بار، سه بار،

گویش مازندرانی

بار

بار حیوان بارکش برابر با دولنگه، دفعه، نتیجه و ثمر

معادل ابجد

بی‌بند و بار

277

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری